سلام بابا جانم. احوالت چطور است؟ میدانم که خوبِ خوبی. حال ما که بعدِ رفتنت اصلا خوب نبود و نیست. یاد و خاطراتت گاهگاهی می آید و مثل همان روزِ رفتنت دل خونمان می کند. امروز شنبه نوزده بهمن نود و هشت دقیقا شش سال از روزِ رفتنت میگذرد. آن سال هم نوزده بهمن شنبه بود. دقیقا یادم هست شنبه نوزدهم بهمن نود و دو. قبل از هفتِ صبح فهمیدیم دیگر کنارمان نداریم تو را. شبِ قبلش در آغوشِ خاله جان داده بودی و حتی پایت هم به بیمارستان نرسیده بود. همان وقت بود که من هم یتیم شدم. آخرین باری که به کسی بابا گفتم آخرین باری بود که تو را دیدم یکی دو روز قبل از رفتنت. بعد از تو من دیگر پدری نداشتم که دلم به بودنش گرم باشد. پدری نداشتم که مثل کوه پشتم باشد . کسی را نداشتم که حتی برای کوچک ترین موفقیت هایم تشویقم کند و به من جایزه بدهد. هیچکس را نداشتم که از ته دلش مرا به خانه اش مهمان کند. هیچکس را نداشتم که به محل کارش زنگ بزنم و التماسش کنم مهمانمان بشود. بعد از تو هیچکس از آن بستنی هایی که همیشه میخریدی برایم نخرید. حتی هیچکس از آن نان های محلّی که خیلی دوست داشتم برایم نخرید. بعد از تو پدری نداشتم که روز عید بوسه ای روی گونه ام بنشاند و عیدیم را بدهد. حتی هیچکس نبود که با ذوق از بیست هایم و اتفاقات مدرسه برایش بگویم. هیچکس نبود که سحر صوتِ زیبای قرآنش خانه را پر کند. مادر هنوزم هم هر صبح از روی همان قرآنِ خودت برایت قرآن میخواند و هنوز هم وقتی اسمت را میشنود بغض گلویش را میگیرد. میدانی باباجان، خیلی دلم میخواست تو بجای پدربزرگم، پدرم میبودی و من تو را بابا محمد صدا میزدم. خیلی به مادرم حسودیم می شود که تو پدرش بودی. خیلی دلم میخواست یکی از آن نامه هایی که برای مادرم نوشته بودی و مثل جانش از آنها مواظبت می کند برای من میبود. اما تو واقعا بابای من هم بودی. بابای آدم که حتما کسی که اسمش توی شناسنامه ثبت می شود؛ نیست. بابای آدم همانی است که آدم با بودنش حس امنیت می کند و حس می کند اگر دنیا هم مقابلش قد علم کند باز هم بابایش را کنارش دارد که نترسد. من هم آن روزی که تو رفتی پشتم خالی شد مثل مادر.
بابایی هیچکس نمیداند که من مدتها جمعه ها ظهر به آرامستان می آمدم و با تو درد و دل میکردم. کنار مزارت بغضم را میشکستم و انقدر گریه می کردم تا آرام شوم. هیچکس جز و من و تو و باقیه اهل قبور آن روزها آنجا نبود. من چقدر آرامش آنجا را دوست داشتم.
بابای خوبم خیلی دلتنگ دیدنت هستم. میشود یک بار دیگر هم به خوابم بیایی. اوایل بیشتر به نوه ی ارشدت سر میزدی اما حالا.
بی نهایت دوستت دارم بابا محمدجانم تا همیشه ی همیشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وکیل سلمان محمدی آگاه بيمه دانا (نمايندگي فکوري9113) خانواده یار ویلا جا استراحتگاه امن شما هدایای تبلیغاتی مدیرگیفت شورای اسلامی روستای گزدان منابع مقاله و تحقیق نیلوفرانه Courtney خود هیپنوتیزم