مدتی بود زیرنظر داشتمش! حال و روزش بهتر از قبل شده بود و خنده هایش نیز واقعی تر. هرچه بیشتر میخندید و شادتر میشد آدم های اطرافش نیز بیشتر میشدند. حتی همانهایی که در اوج غم و ناراحتی، رهایش کرده بودند و تنهایش گذاشته بودند؛ حال برای شریک شدن در شادیهایش پیدایشان شده بود. از احوالِ خوشش شاد بودم. روزهای ناراحتی ها و بیتابی هایش را خوب بخاطر دارم. روزهایی که ساعت ها برایم درد ودل میکرد و با تمام وجودم، حرفهایش را شنوا بودم. حرفهایی که شاید با هیچکس نمیتوانست بازگو کند. غصه هایش قلبم را میفشرد و حال چشمانم را ابری میکرد. آن روزها من نیز پر از درد بودم اما دلم راضی نمیشد اویی که درد، دنیایش را در خود حل کرده بود را شریک غصه هایم کنم. روزها گذشت و کم کم گذر زمان تسکین دردهایش شد. در میانه ی شادیهایش کسی را جستجو میکرد که در اوج غصه ها، تنهایش گذاشته بود. بینهایت دلم از بی مهری اش گرفت. کم کم فاصله گرفتم از او و دنیایش که روز به روز بیشتر غرق در شادی میگشت و اجتماع دوستانی که روز به روز، بیشتر میشدند. از دور نگران بودم او را که حتی ندانست منی دیگر حضور ندارد. روزها میگذشت و من چشم انتظار بودم تا شاید روزی از خود بپرسد منی که شریک تمام دردهایش شده بودم را کجا گم کرد؟ اما نه.
فراموش شدنی ها محکومند به فراموشی حتی اگه روزی پررنگ ترین حضورِ دنیایی بوده باشند و من چقدر دیر این را فهمیدم و باور کردم من هم یکی از آنها هستم.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شراب زندگی پرينترهاي چاپ روي ناخن o2nails کانال آهنگ تلگرام سگ سیاه افسردگی Jennings روزهاي بي تو افزایش وب ترافیک فروشگاه فایل کده دستگاه تصفیه آب Anatoly